هدیه خدای مهربون

دلتنگی و دلواپسی

عزیزدلم از 5 شنبه که رفتم دکتر و بهم گفته بتات پایینه همش غصه خوردمو تو چشام اشک بوده میدونم جوجوی مامان با این استرسی که دارم توهم خیلی اذیت شدی الهی مامان فدات بشه ولی بخدا دست خودم نیست تو همه ی زندگیمون هستی مگه میشه بهت بی تفاوت باشم تو این شرایط بد بابایی مجبور شده مارو تنها بذاره و بره هند خودشم اصلا راضی به رفتن نبود ولی چاره ای نداشت چون سفر کاریه الان که دارم اینارو برات مینویسم تمام کیبردم از اشکام خیس شده عزیزدلم کاش میدونستم الان تو دل مامانی خوب و سلامتی تا کلی از غصه هام رفع میشد ولی باید تا 3 شنبه صبر کنم وتا اون موقع فقط دعا میکنمو از خدا میخوام که تورو برام حفظ کنه     ...
29 آبان 1391

خوش اومدی قند عسلم

عزیز دلم پست قبلی که برات میذاشتم نوشته بودم سالگرد ازدواج مامانو باباس وحیفه که تو پیشمون نیستی اینو نوشته بودم چون نمیدونستم خدای مهربون درای رحمتشو به روی ما باز کرده ویه فرشته از آسمون به ما هدیه  داده                                        19/8/90 جشن عروسی منو بابای بود  و دقیقا 19/8/91 ما متوجه شدیم که نی نی خوشملمون اومده پیشمون این دو روز برام مقدسه چون قشنگ ترین اتفاقای زندگیم تو این دو روز افتاده خدایا شکرت   عسل مامان من وبابای خیلی از اومدنت خوشحالیم مرسی که زود اومدی و مارو چشم انتظار نذا...
22 آبان 1391

دل نوشته

سلام نفس مامان این وبلاگو برای این ساختم تا تمام لحظه های که به تو فکر میکنمو اینجا ثبت کنم تا وقتی که اینجارو دیدی بدونی که مامانیت حتی زمانی که تو گل وجود نداشتی هم قلبش برای تو میتپید قند عسل مامان 4 روز دیگه اولین سالگرد ازدواج منو بابایی چقدر حیف که تو پیشمون نیستی تا سه تای جشن بگیریم ایشاله سال دیگه تو که ثمره این عشقی کنارمون باشی    ...
16 آبان 1391
1